شهدای ایران shohadayeiran.com

پایگاه خبری شهدای ایران،شب‌ها وقتی دستشان از آدم‌کشی خالی می‌شود،بلندگو دست می‌گیرند و توی کوچه‌ها راه می‌افتند و خائن خطاب‌مان می‌کنند که چرا برای ایرانی بودن‌مان و ایرانی ماندن‌مان انقلاب کرده‌ایم.

می‌گویند «کرد» نیستیم و به همه کردها خیانت کرده‌ایم و کاش می‌شد یکی این بلندگو را از دستشان بگیرد و بگوید «کرد»، ایرانی بوده و هست و می‌ماند و ایران سرزمین و وطن کردهاست و کرد با غیرت و با تعصبش برای وطن و سرزمینش، انقلاب که سهل است، جان می‌دهد.

حلقه محاصره را آنقدر تنگ کرده‌اند که فقط یکی دو کوچه شهر برایمان مانده. و دارد این باور سخت که "پاوه" را باید به این جانی‌ها تحویل دهیم کم کم رنگ واقعیت می‌گیرد.

در میان صدای گلوله و خمپاره با پیچیدن صدای هلی‌کوپتر دل توی دلمان نماند، تصور بمباران هوایی شهر را دیگر نکرده بودیم.هلی‌کوپتر که نزدیکتر آمد از توی جنگل‌های اطراف شهر زدنش و آنجا بود که فهمیدیم هلی‌کوپتر ایرانی است و از خودمان است.گلوله که به هلی کوپتر خورد ارتفاعش را کم کرد و نزدیکی‌های زمین چند نفر پایین پریدند، نزدیک‌شان که رسیدیم مردی که قاب عینک دور مشکی بزرگی بر صورت داشت و موهایش تا نصفه عقب رفته بود جلوتر از همه پیش آمد و می‌گفت که برای دیدن وضعیت شهر آمده.

"چمران" صدایش می‌کردند، اما او تنها آمده بود و از گفته‌هایش هم معلوم شد لشگر و کمکی در راه نیست. این همه روز گذشت و این همه کشته دادیم و حالا فقط یک مرد، از آسمان آمده تا به ما کمک کند. می‌گفت امام او را فرستاده تا ببیند چرا کسی از پاوه و اوضاعش راستش را نمی‌گوید و او را فرستاده تا واقعیت آنچه در پاوه می‌گذرد را برایش بفرستد.

چمران دید ما در پاوه تنهاییم و بی‌سلاح و با دست خالی داریم مقابل این جانی‌ها می‌ایستیم و برای همین تنهای‌مان نگذاشت، می‌توانست با هلی‌کوپتری که آمده بود، ما را بگذارد و برود، اما مردانه ایستاد و کنارمان ماند.چون مظلومیت پاوه را با تمام وجودش دیده و لمس کرده بود و فقط به دوستانش که می‌رفتند،می‌گفت:به امام بگویید در پاوه چه خبر است.

هلی‌کوپتر که رفت، ما ماندیم و چمران و یک لشکر جانی آدمکش که مقابلمان صف کشیده بودند. فرصتی نداشتیم و او به سرعت تعداد کم جوانان باقیمانده شهر را سازماندهی کرد و به همه گفت:که نباید ناامید شویم و باید بجنگیم تا زمانی که گشایشی حاصل شود.

با آمدن او خون تازه‌ای به رگهامان جان داد و انگار لشکری پرتوان را در کنار خود داشتیم، باز هلی‌کوپتر آمد و این بار برایمان قدری مهمات آورد.

مجروحینی که از بیمارستان شهر باقی مانده بودند را باید هرطور بود به بیمارستان مرکز می‌رساندیم و هلی‌کوپتر می‌توانست آنها را با خود ببرد، معطل نکردیم و مجروحین را تا آنجا که جا بود سوار هلی کوپتر کردیم.

همه مجروحین باید سوار می‌شدند و برای همین "فوزیه" را هم سوار کردیم. لباس سفیدش رنگ خون شده بود و صورتش مهتابی. بیخود "شیردل" اسمش را نگذاشته بودند، دل شیر داشت که تک و تنها از کرمانشاه آمده بود تا در بیمارستان پاوه خدمت کند و فقط او از حادثه بیمارستان جان سالم به در برده بود...

موقع سوار شدن نمی‌دانم چرا همه اضطراب داشتند، رنگ زرد مجروحین و نگرانی‌ای که در نگاه‌شان موج می‌زد را می‌شد درک کرد، رنگ به رخسار خلبان هم نمانده بود.

حق داشت،چون از جنگل‌های اطراف شهر همه را با گلوله، و اگر دست‌شان می‌رسید با خمپاره می‌زدند و حالا وضعیت هلی کوپتر با این همه زن و بچه مجروح کمی دلهره‌آور شده بود.

چشم همه به آسمان و هلی‌کوپتری که حالا با گیر کردن پره‌های آهنی اش به کوه داشت به این طرف و آن طرف کوه می‌خورد و در آسمان چرخ می‌زد دوخته شده بود.

همه ماندیم، کسی نفهمید چه اتفاقی افتاده و فقط چشمان گرد شده‌مان را به آسمان و چرخ زدن‌های هلی کوپتر و مجروحینش دوختیم.

هلی‌کوپتر دیوانه‌وار خودش را به صخره‌ها می‌زد و نزدیکی‌های زمین هر چه را با هزار امید و آرزو سوارش کرده بودیم جلوی چشمان‌مان بیرون می‌ریخت.

با کم شدن ارتفاع هلی‌کوپتر، کسی جرأت نزدیک شدن به این غول آهنی افسار گسیخته را نداشت و دونفری هم که نزدیک شدند با تکه تکه شدنشان نتوانستند قدری از افسار گسیختگی هلی کوپتر را کم کنند. "فوزیه" و همه زنان و کودکانی که با هزار امید برای مداوا سوار هلی کوپتر شده بودند حالا بی جان از آسمان روی زمین افتاده بودند.

داغ شهدامان کم بود. حالا کلی شهید تازه روی دستمان مانده بود. مانده بودیم. نه می‌شد برای سوار کردن آنها به هلی کوپتر خود را سرزنش کرد و نه می‌شد چشم را بر روی جنازه‌هایی که جلوی چشمانمان از آسمان به زمین می‌افتادند بست.

داغ بود که روی داغ سوار می‌شد و باز هم، از آسمان خبری نبود. چمران که پیام فرستاده بود، اما چرا باز کسی به پاوه نیامد.

لحظه تلخ‌مان پر پر شدن عزیزانمان در جلوی چشمان‌مان نبود، لحظه سخت افتادن سایه مرگ بر سرمان نبود، همه چیز را می‌شد تحمل کرد جز ترک وطن.

فرمانده ژاندارمری پیش چمران آمد و گفت دستمال سرخ‌ها گفته‌اند که یا باید شهر را تحویل آنها دهیم و یا تا 24 ساعت دیگر همه را قتل عام می‌کنند.

چاره‌ای نبود کلی زن و بچه در شهر بودند و نمی‌شد به سادگی به مرگ همه آنها راضی شد. شب فردایی که باید شهر را تحویل می‌دادیم به اندازه یک دنیا دلتنگی از دست دادن پاوه سخت و تلخ گذشت همه گریه می‌کردیم.

حالا باید پاوه را با همه جوان‌هایی که در کوچه‌هایش افتاده بودند با همه باغات انارش، با همه جنگل‌های سر سبزش و با کوه‌های سربرافراشته "شاهو" تنها می‌گذاشتیم و می‌رفتیم...

او هم مثل همه گوشه‌ای را گرفته بود و گریه می‌کرد و مرتب سر به آسمان داشت. شب تلخ آخر ما و چمران گذشت و صبح همه برای ترک شهر آماده شدیم، پاهامان را روی زمین می‌کشیدیم. ترک پاوه عزیزمان سخت بود.

ساعت نزدیکی‌های 9 صبح را نشان می‌داد که صدای هلهله و شادی مردم بلند شد، شنیدن صدای هلهله و شادی مردم در میان داغ و اندوه‌مان هم عجیب بود و هم سخت.لحظه‌ای تصور فریاد شادی دستمال سرخ‌ها از فتح شهر را کردیم، اما این مردم شهر بودند که توی کوچه‌ها رادیو به دست شادی می‌کردند.

توی کوچه ها که رفتیم دیگر اثری از دستمال سرخ‌ها نبود! برای فهمیدن اوضاع دست به دامن رادیو شدیم و موج‌های رادیو را صاف کردیم تا گوشه‌ای از حرف‌های امام خمینی توی امواجش گم نشود، صدا حالا صاف صاف شنیده می‌شد که امام می گفت:.. به دولت، ارتش و ژاندارمری اخطار می‌کنم اگر با توپ‌ها و تانک‌ها و قوای مجهز تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه آغاز نشود من همه را مسئول می‌دانم... .

دستمال سرخ‌ها تنها با شنیدن فرمان امام فرار را بر ماندن در شهر ترجیح داده بودند و با رفتن آنها از شهر نیروهای کمکی به شهرمان آمدند و ما باز، در پاوه و کنار باغ های انار و کوهای بلند و جنگل های سبزش ماندیم.

ماندیم...

حالا نمی‌دانم کسی ما را یادش هست؟! کسی یادش مانده ما در پاوه با دست خالی و با هر چه داشتیم ماندیم و جنگیدیم، کسی داغ از دست دادن جوانان شهرمان را یادش مانده؟

کسی یادش مانده تا آخرین روز کسی برای کمک به ما نیامد، کسی یادش مانده، امام، ما را فراموش نکرده بود و حاضر بود همه را در مقابل آنچه بر ما گذشته مجازات کند.

اما هنوز هم کسی ما را به خاطر نمی‌آورد و هنوز هم در روزگار و برگه‌های تقویمش گم شده‌ایم.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار